پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تباب خور من

يکي يدونه عزيز دردونه چراغ خونه از روزي که غذا خوردن شروع کردي ماست خيلي دوست داشتي به صورتي که هروقت مي خوام بهت غذا بدم اول غذا را ميارم بعد از اينکه چند قاشق خوردي ماست ميارم چون اگه ماستو ببيني ديگه محال غذاتو بخوري اينم عکس ماست خوردن شما پريشب براي شام به پارک رفتيم خاله بابا احسان دعوتمون کرده بود وقتي امير محمد پسر خاله بابا را ديدي خوشحال شدي و هي بهش ميگفتي بش بش و اصرا داشتي که بشينه و باهات بازي کنه ولي ماماني نميدوني اون خيلي کوچولوئه و نميتونه بشينه تا سفره را انداختند من برات يه سيخ کباب برداشتم بهت دادم، وقتي يه لقمه  تموم ميکردي مي گفتي تباب تباب! تقريبا يه سيخ خوردي اولين باري بود که اين طوري با اشتها غذا...
29 خرداد 1392

اولين آرايشگاه

ديروز عصر وقتي زير ميز ناهارخوري مامان جون (مامان امجد) رفتي موقع بيرون اومدن سرت با لبه ميز مماس شد و مثل اينکه خودت تعجب کرده باشي دوباره اين کار را تکرار کردي برايت جالب بود که سرت به لبه ميز برخورد کرده آري عزيزم تو ديگر بزرگ شدي حالا ميتوني عروسکت را از وسط ميز مثلثي شکل راحتي ها برداري، ميتوني شير اجاق گاز را کم و زياد کني،ميتوني با کمک دست بزرگترها از پله ها بالا و پايين بري، اکنون وقتي ميگيم موهات چقدر قشنگ شده فوري دست روي موهات ميکشي و ذوق ميکني چقدر لباست خوشگله مي خندي و يکي از شونه هات را به نشانه عشوه و ناز خم ميکني چقدر کفشات نازه به کفشات نکاه ميکني و ميگي کبش حالا ديگه مامان امجد را اَجَد صدا ميزني وقتي ميخواي منو ...
27 خرداد 1392

واکسن 18 ماهگي

سلام دخمرم  روز دوشنبه هفته پيش مرخصي گرفتم تا براي واکسن زدن به مرکز بهداشت برويم با مامان امجد و باباجون برديمت از همون لحظه ورود دستت را به نشانه اعتراض جلوي چشمات گرفتي مي خواستي برگردي انگار فهميده بودي که براي چي به اونجا اومدي ولي بخت با تو يار بود اون روز اصلا واکسن نمي زدند و قرار شد روز شنبه دوباره ببرمت فقط قد و وزنت را چک کردند مي بوسمت دختر 74 سانتي مامان روز چهارشنبه پانزده خرداد ماه بيرون رفتيم عمه بتول و دخترعمو زهره آش رشته خوشمزه اي درست کرده بودند که خيلي به ما چسبيد عمو باقر به همراه زن عمو و سينا هم از تهران اومده بودند خاله مهسا و پويا هم با ما بودند آخه عمو مسعود با يه تيم کوهنوردي به قله دنا رفته بود روز پنچش...
27 خرداد 1392
1